loading...
پزشکی 91 بیرجند
shokoufeh بازدید : 83 چهارشنبه 17 آبان 1391 نظرات (5)

تا حالا دقت کردین

وقتی تو یه جمعی یکی میگه تلوزیونو کمش کن،یکی دیگه از اون ور میگه: اصن خاموشش کن...

تا حالا دقت کردین

وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی، چقدر خوشگل میشی.  ولی وقتی میخوای بری مهمونی یا عروسی بعد از 3 ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی...

تا حالا دقت کردین

یکی از سرگرمی های خاص مردم ایران اینکه: وقتی از مطب دکتر میان بیرون، حساب کنن ببینن دکتره روزی  چقدر درامد داره...

تا حالا دقت کردین

چقدر حرص اوره که سر غذا دقیقا همون چیزی رو برمیدارن که تو کلی تو ذهنت واسش نقشه کشیده بودی...

تا حالا دقت کردین

شیرین ترین قسمت خواب اون 5 دقیقه ی بعد از آلارم موبایله...

تا حالا دقت کردین

وقتی داری درس میخونی و به یه صفحه ی عکس دار میرسی، چه حالی میکنی که اون صفحه نصفست...

تا حالا دقت کردین

وقتی احساس میکنین گم شدین، اول ضبط  ماشینو کم میکنین...

تا حالا دقت کردین

وقتی سوهان میخوری 95% ش میره لای دندونا و فقط 5% ش نصیب معده میشه...

تا حالا دقت کردین

تا آرایشگر روپوشو میندازه رومون، دماغمون خارش میگیره...


"  با بدی های دیگران دل خویش را به سیاهی نیالاییم، همواره ساز سادگیمان کوک باشد و نگاهمان امیدوار. "

 

shokoufeh بازدید : 189 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (3)

اهل دانشگاهم

رشته ام علافیست

جیب هایم خالیست

پدری دارم

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم

قبله ام استاد است

جانمازم نمره!

خوب می فهمم سهم آینده ی من بیکاریست

من نمیدانم که چرا می گویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

و به آنها فهماند

که من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم وهنر خندیدم


" باید اینجا به همکلاسی های عزیز توضیح بدم که متن بالا فقط جهت طنز هست. و من واقعا به سهراب سپهری خیلی ارادت دارم. اینو گفتم که فکر نکنید قصد مسخره یا تحقیر اشعار ایشون رو داشتم. "

shokoufeh بازدید : 31 سه شنبه 09 آبان 1391 نظرات (5)

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

اونی که زود میرنجه، زود میره، زود هم برمیگرده. اما اونی که دیر میرنجه، دیر میره اما دیگه بر نمیگرده...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیز ها رو میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه قایله ی رنج آور رو تمام کنی...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه و نه شعور لازم برای خاموش ماندن...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

مهم نیست چه مقدار می بخشیم. بلکه مهم اینه که چه مقدار عشق در بخشش ما وجود دارد...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یا ببری اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته فراموش نکنی...

به یک جایی از زندگی که زسیدی، میفهمی

توانایی عشق ورزیدن، بزرگترین هنر دنیاست...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، میفهمی

از درد های کوچیکه که آدم ناله میکنه، ولی وقتی ضربه سهمگین باشه آدم لال میشه...


کسی که دوستت داره نگرانته. بخاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم، میگه مواظب خودت باش...

 

 

و بالاخره خواهی فهمید که:

همیشه یک ذره حقیقت پشت " فقط یه شوخی بود" هست.

یکم کنجکاوی پشت " همین طوری پرسیدم" هست.

قدری احساسات پشت " به من چه اصلا " هست.

مقداری خرد پشت " چه میدونم " هست.

و اندکی درد پشت " اشکالی نداره " هست.

shokoufeh بازدید : 48 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (3)

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها شاد وخندان بازگرد

 

 

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

 

 

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

 

 

درس های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

 

 

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد چاپلوس

 

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

 

 

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

 

 

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

 

 

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

 

 

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

 

 

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر هایمان به رنگ کاه بود

 

 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی بابا روی برگ

 

 

هم کلاسی های من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید

 

 

هم کلاسی های درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

 

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

 

 

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

 

 

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

 

 

ای معلم نام و هم یادت بخیر

یاد درس و آب بابایت بخیر

 

 

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشق ها را خط بزن

shokoufeh بازدید : 28 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)

 

می خواهم برگردم به روز های کودکی، آن زمان ها که:

پدر تنها قهرمان بود.

عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد.

بالاترین نقطه ی زمین، شانه ها ی پدر بود.

بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.

تنها دردم، زانو های زخمی ام بودند.

تنها چیزی که میشکست، اسباب بازی هایم بودند.

 و معنای خداحافظی تا فردا بود...!

 

"حسین پناهی"

shokoufeh بازدید : 40 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (1)

وقتی پرنده ای زنده است....  مورچه ها را میخورد،

وقتی میمیرد... مورچه ها او را میخورند!

زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند....

در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا آزار نکنید.

شاید امروز قدرتمند باشید..... اما یادتان باشد،

زمان از شما قدرتمند تر است!!!!

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد....

اما وقتی زمانش برسد...

فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن ملیون ها درخت کافیست....

" پس خوب باشید و خوبی کنید."

shokoufeh بازدید : 37 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (4)

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این ابادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد،

انچانی که فقط خاطره ای خواهد ماند....

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه ی خود، جامه ی عریان مپوشان هرگز.

" سهراب سپهری "

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چند درصد از انتخاب رشته ی پزشکی به عنوان رشته دانشگاهی خود راضی هستید؟
    سخنان بزرگان


    dictionary
    آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 275
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 60
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 115
  • بازدید سال : 268
  • بازدید کلی : 15,168
  • کدهای اختصاصی
    تصاویر تصادفی
    اخبار پزشکی